فیلم روز

معرفی و بررسی فیلمهای روز هالیوود و جهان!

فیلم روز

معرفی و بررسی فیلمهای روز هالیوود و جهان!

grizzly park پارک خاکستری

 

Grizzly Park

 

 

 پارک خاکستری

 

 

سال: ۲۰۰۸

محصول: آمریکا

ژانر: ترسناک

سایت رسمی فیلم: http://www.grizzlypark.com/

کارگردان: Tom Skull

 

در یکی از شهر های جنوبی مامور پلیس پیری در حال انجام وظایف روزمره اش است. تلویزیون روشن است و دارد در باره آتش سوزی وسیع جنگل های امریکا گزارش می دهد.

در جاده ایی یک ون در حال حرکت است با ترکیدن لاستیک چرخ ماشین مردی که لباس فرم بر تن دارد از ون پیاده می شود تا اتومبیل را پنچر گیری کند.

 گزارش بعدی در باره بوچ  قاتلی فراری  و بسیار خطرناک است که به جرم یازده قتل از جمله قتل زندانبان تحت تعقیب است. توجه مامور پیر به تصویر قاتل که در حال پخش است جلب می شود در حالیکه گزارشگر اخطار می دهد در صورت مواجه با قاتل از او فاصله گرفته و بلافاصله پلیس را در جریان بگذارند.

مردی که صورتش را نمی بینم به مردی که در حال تعمیر اتومبیل است نزدیک می شود و می پرسد آیا او به کمک نیاز دارد؟ مرد جواب رد می دهد. مرد ناشناس به راننده می گوید که آیا او پلیس است . راننده جواب منفی می دهد و می گوید او راننده گروهی از جوانان است که برای پاک کردن جنگل از زباله ها داوطلب شده اند. مرد ناشناس بی آنکه چهره اش دیده شود با چاقو گلوی راننده را بریده و او را به قتل رسانده و در صندوق اتومبیل می اندازد. او وارد اتومبیل می شود و با دیدن تصویر داوطلبین  خنده رضایت مندی می کند. اما همچنان چهره او دیده نمی شود.

در محل قرار  که در نزدیکی مقر پلیس است داوطلبین که هشت دختر و پسر جوان از ملیت های مختلف و خانواده های مختلفی هستند کم کم از راه می رسند. وبا کمک ماموران سوار بر ون می شوند.

گروه به محدوده جنگل و مقر جنگلبانی نزدیک می شوند. راننده که از اتومبیل پیاده می شود و متوجه می شویم که او همان بوچ قاتل فراری است ( البته حدس زدن این موضوع خیلی سخت نبود!) او در ون را باز می کند در حالیکه سعی دارد چهره اش را زیر کلاه نقاب دارش پنهان کند. افراد گروه پیاده می شود. و سریعا کسانی که باید جذب هم بشوند به هم جذب می شوند. رایان پسر خوش تیپ و ثروتمند و کندی دختر جذاب و خوش پوش به یکدیگر . کیکی دختر آسیایی و تای پسر دو رگه سیاه پوست  به یکدیگر. یک وانت قرمز که صدای موزیک رپ کر کننده ایی از آن به گوش می رسد از راه می رسد و دو پسر جوان و با تیپ رپ ها از آن بیرون می آینده یکی از آنها دوست پسر لولا ، یکی از چند دختر داوطلب است که برای خداحافظی و بدرقه او به آنجا آمده. هنگام خداحافظی پسر پنهانی کلتی را در پشت  لولا  جاسازی می کند.  در حالیکه یکی از اسکوب یکی از  پسرهای گروه که فاشیست است توجه اش به لولا  جلب شده و بین او و پسر رپ یک کری ایما و اشاره ایی رد و بدل می شود.

بعد از حضور و غیاب جنگلبان راهنما در باره قوانین مسیر و .. صحبت می کند و این که در جنگل حیوانات وحشی ایی هستند که هر کدام آنها می توانند تهدید کننده باشند  وهمچنین تله هایی که کشاورزان برای گرگ ها گذاشته اند به نوبه خود خطرناک هستند و اگر فردی از گروه جدا شد  کسی به دنبال او نخواهد آمد حرفهای او حوصله گروه را سر می برد و وقتی می خواهد کوله های داوطلبین را  بازرسی کند با اعتراض آنها روبرو می شود اما با باز کردن اولین کوله که متعلق بیبی دختری که توجه اش به  مایک ، جنگلبان جوان جلب شده و در آوردن خرس عروسکی و کفش ورزشی و لباس خواب در می یابد که آنها ساده تر و نا آگاه تر از آنچه هستند که او تصور می کرده.

باب  متوجه  بوچ  و پیراهن لکه دار او می شود و وقتی علت را می پرسد بوچ می گوید که هنگام رانندگی لاستیکش پنچر شده و نوشیدنی ایی که در حال خوردن آن بوده بر لباسش ریخته. باب  از بوچ می خواهد که پیراهنش را عوض کند چون باعث  جلب توجه  حیوانات جنگل می شود.

گروه به سرگروهی باب شروع به حرکت می کنند باب در ابتدای جنگل در باره مسیر حرکت و محل زدن کمپ صحبت می کند و در برابر سوال کریستر که می پرسد در صورت مواجه با خرسها چکار کنند توضیح لازم را می دهد. باب با دیدن صندلهای پاشنه بلند کندی می گوید که او نمی تواند با آنها به جنگل بیاید . کندی معترضانه می گوید آن صندلها برایش سیصد دلار آب خورده اند. ولی وقتی جدیت باب را می بیند از توی کوله اش صندلی درست مشابه قبلی در می آورد. بیبی به کندی می گوید می تواند از کفش ورزشی اضافه او همراه کند اما مخالفت کندی باعث می شود باب با جدیت او را از همراهی با گروه با آن وضع احمقانه باز دارد کندی به ناچار کتانی بیبی را به پا می کند.

مایک و بوچ در حال صحبت هستند و مایک بیسیم و وسایل لازم را به بوچ داده و  توضیحات لازم را به او می دهد مامور پلیس پیر از راه می رسد و بوچ که از پلیس ها فراری است با زرنگی خود را مشغول به کاری می کند تا از دیدرس مامور خارج می شودو مامور بعد از گپی کوتاه با مایک آنجا را ترک می کند. مایک به بوچ می گوید که در آنجا تنهاست. بوچ می پرسد یعنی با رفتن او کسی دیگر در آنجا  نیست . پاسخ مثبت مایک با خوردن چاقوی بوچ به سینه اش و قتل او مصادف می شود. بوچ جسد مایک را پنهان می کند و با ماشین مخصوص جنگلبانی وارد جنگل می شود.

گروه به  نیمکتی می رسند و برای استراحت می ایستند. بیبی برای رفتن به دستشویی  به کنار رودخانه می رود. کندی متوجه می شود که موبایلش آنتن نمی دهد و وقتی در این باره از باب چاره می خواهد باب می گوید که همراه داشتن موبایل ممنوع است و موبایل او را ضبط می کند.  تای به باب می گوید که او راه کوتاه را می شناسد اما باب با  صراحت می گوید که راه پیشنهادی تای در مسیر تله های کشاورزان قرار دارد و آنها همین راه را ادامه می دهند. کیکی از این همه قلدری باب اعتراض می کند. بیبی بعد از انجام کارش متوجه حیوانی می شود. او با شادمانی بدون توجه به اخطار باب درباره غذا ندادن به حیوانات به حیوانی که ما نمبینیم چیست غذا می دهد و سپس به جمع بر می گردد با بازگشت بیبی به جمع باب متوجه حیوان می شود که به دنبال بیبی به آنجا آمده. گروه با دیدن حیوان که حالا می بینیم یک راسو است وحشتزده شده و یکی از دخترها جیغ می کشد. راسو ترسیده و فضا از بوی تحمل ناپذیر او آکنده می شود. گروه دچار سوزش چشم و … می شود و باب کیکی را به خاطر جیغ زدن مواخذه می کند  و بیبی را به خاطر غذا دادن به حیوانات. بیبی با ساده لوحی می گوید او خیال کرده آن حیوان یک گربه جنگلی است.

باب به بوچ بی سیم می زند و بوچ می گوید که جای مناسبی برای کمپ یافته. اما حیوانی درنده که ما نمی بینیم چیست بوچ را زیر نظر دارد. بوچ متوجه حضور حیوان می شود و زیر نگاه حیوان سوار ماشین شده و آنجا را ترک می کند.

باب گروه را برای آب تنی به آبشار کوچکی می برد. و خود برای زدن چادر می رود. بیبی از بقیه جدا می شود و برای زدن چادر به باب کمک می کند. بقیه گروه هم از راه می رسند. متاسفانه شام سوخته چون باب داشته چادر ها را نصب می کرده و فرصت سر زدن به غذا را نداشته. کریستر به بیبی می گوید بهتر به چادر های خود بروند اما باب می گوید قرار نیست کسی این کار  را بکند. کریستر به تلافی با آویزان کردن یک رطیل پلاستیکی می خواهد باب را بترساند اما شوخی مسخره او تنها باعث می شود که باب با خونسردی بگوید عنکبوتهای جنگل درست به این بزرگی هستند. دخترها دچار چندش می شوند. باب می گوید دخترها به یک چادر و پسرها هم به یک چادر برای خواب می روند. او در ضمن به اسکوب تبریک می گوید که با توجه به اعتقادات نژاد پرستی اش کنار تای نشسته. اما در واقع اسکوب به هوای همجاوری با بیبی آنجا نشسته.

بوچ وارد  یکی از کلبه جنگلبانی می شود.شب شده و دوباره سرو کله حیوانی وحشی پیدا می شود. که می تواند همان حیوان قبلی ایی باشد که بوچ را زیر نظر داشته. بوچ این بار هم متوجه تهدید می شود. بوچ وارد کلبه می شود . باب در حال بی سیم زدن به مایک است. بوچ با خشم دستگاه را خراب می کند  و سوار بر ماشین کلبه را ترک می کند . حیوان درنده همچنان کمین کرده است. ماشین بوچ در میان راه خراب می شود و او که در حال تعمیر ماشین است با  حیوانی که او را دنبال می کرده روبرو می شود. یک خرس بزرگ گریزلی. بوچ شجاعانه  با خرس می جنگد اما خرس به راحتی او به زمین می زند و صورت بوچ را میان دندان های خود گرفته و می درد.

روز بعد گروه با کیسه های جدید حمل زباله خود آماده حرکتند. کریستر در حال ادرار کردن بر روی مورچه ها و غرق کردن آنهاست. باب او را سرزنش می کند که مواظب باشد مورچه ها پاهایش را گاز نگیرند. کریستر به سمت باب بر می گردد و مقداری از ادرارش بر روی باب می پاشد. باب با جدیدت او را نگاه می کند و کریستر که از این اتفاق به خنده افتاده از او عذر خواهی می کند.

دست بریده شده بوچ از ساعد که چاقو نیز در آن است در جنگل افتاده گرگی آن را پیدا می کند و با دریدن آستین لباس آن را میخورد.

تای در حال صحبت کردن با تلفن همراه است. کندی از او می پرسد چطور اموبایل او آنتن دارد. تای می گوید او  تقویت کننده آنتن دارد کندی از تای می خواهد که تلفنش را برای زدن تماس به او بدهد. اما تای که متوجه بد اخمی کیکی شده به کندی می گوید دلیلی ندارد بخواهد به او کمک کند. کندی تای را تهدید می کند که در این صورت باب را در جریان تلفن همراه تای می گذارد. تای به ناچار تسلیم می شود به شرطی که تماس او بیشتر از ده دقیقه طول نکشد و دور از چشم دیگران باشد.

کندی بعد از گرفتن تماس موبایل را در کیف خود پنهان می کند. تای موضوع موبایل را فراموش کرده چون تصمیم دارد از مسیر مورد نظر خودش برود چون طبق محاسبات او دو ساعت زودتر به مقصد خواهد رسید. کیکی می گوید که  با غیبت آنها باب شاکی می شود اما تای او را متقاعد می کند که آنها  کار بدی نمی کنند که دو ساعت زودتر می رسند. تای و کیکی از فرصت استفاده و با جهت نمای تای در یک دو راهی از گروه جدا می شوند. کیکی به تای می گوید که او مادرش را کشته !! در واقع او را مسموم کرده زیرا مادرش مدام در لباس پوشیدن درس خواندن و دوستانش سرک می کشیده اما او فقط قصد داشته مادرش را مسموم کند تا فکرش را در گیر بیماری خود کند. و مادر هم یکسال به خیال اینکه سرما خورده با بیماری دستو پنجه نرم کرده و سرانجام با خونریزی داخلی مرده!! تای هم تعریف می کند که او در خانه سالمندان کار می کرده و داروهای آنها را می دزدیده و با جایگزین کردنداروهای الکی دو تا پیر مرد را تا به حال کشته و پلیس هیچ مدرک کافی ایی به دست نیاورده. او به کیکی می گوید پیرها اضافه هستند و جای آنها تنگ کرده و منابع آنها را استفاده می کنند و بهتر است از سر راه برداشته شوندو کیکی می تواند در این باره به او کمک کند. این حرفها کیکی را به خنده می اندازد.

گروه به کمپ می رسند.  باب جری را صدا می زند اما خبری از جری نیست. کندی در حال آرایش کردن است وقتی بیبی از او می پرسد می تواند او هم از لوازم او استفاده کند  کندی جواب منفی می دهد( در حالی که کفشهای بیبی در پای اوست!!) باب متوجه غیبت تای و کیکی می شود ولی گروه هم از آن دو بی خبرند.

کیکی حدس می زند که گم شده اند اما تای مدام می گوید که به زودی به کمپ می رسند اما سر انجام صبر کیکی لبریز می شود و می گوید که آنها گم شده اند. ظاهرا او درست حدس زده و تای هم به ناچار و به خنده هایی عصبی که کیکی را خشمگین تر می کند  به این حقیقت میرسد که گمشده اند کمی جلوتر ناگهان تای دریک تله  بزرگ گرفتار می شود. یک تله درختی که تای را از زمین و به صورت سرو ته بالا می کشد. استخوان پای تای در حال شکستن است و او در حالی که از درد به خود می پیچد از کیکی می خواهد که از تلفن همراهش استفاده کند اما تلفن دردست کندی است. تای و کیکی که بسیار وحشتزده است با صدای بلند کمک می خواهند اما ظاهراصدای آنهابه گوش کسی نمی رسد.

لولا و بیبی در اتاق خواب سرگرم گفتگو هستند. کندی و رایان پشت در اتاق آنها فالگوش ایستاده اند. بیتی باطنا دختر ساده دل و مهربانی است در حال چیدن عروسک هایش در اتاق است و در مقابل لولا نیز کلتش را در می آورد! او به بیبی می گوید که عضو یک گروه تیر اندازی بوده و چون مدرکی علیه او نبوده مدتی در دارلتادیب بوده. در پشت در کندی و رایان در حال مسخره کردن لولا و اسکوب هستند. لولا دارد از کندی بد می گوید. ورایان هم برای جلب توجه کندی با او همراهی می کند و می گوید اسم خدمت کار خانه شان لولا است. کندی برای گرفتن دوش رایان را ترک می کند و رایان از اینکه نظر کندی را جلب کرده خوشحال است.

باب به پسرها وظایف قبل از خوابشان را می گوید که یکی از آنها دور کردن مواد غذایی و وسایل بودار است  پسرها اعتراض کنان می گویند که بهتر است به شهر برگردند . باب می گوید اگر آنها دوست دارند می توانند طعمه باشند!

کیکی متوجه خون ریزی پای تای می شود. او می ترسر حیوانات جنگل بوی خون را حس کنند حدس او درست است و سر کله چند گرگ پیدا می شود. کیکی  وحشتزده تای را رها می کند و به پایین تپه می دود تای از او میخواهد که فرار نکند اما دیر شده کیکی به زمین می خورد و لحظه ایی بعد حیوان درنده به او می رسد و او را می درد.

شب هنگام گروه در کنار آتش جمع شده اند باب به آنها می گوید که پرونده های آنان را به داده اند و کمی درباره پرونده هایشان صحبت کنند. کندی با مسخره گی می گوید که  چرا خودش آنها را نمی خواند باب به او می گوید پرونده کندی از همه سر تر بوده .( یعنی آنها را خوانده!) کندی با غرور اعتراف می کند که در ازای گرفتن 5000 دلار همبستر می شود و دلیل این کارش هم این است که احتیاج دارد نیاز های مادش اش را برآورده کند. مثلا لباسهای مد  روز و مارک دار بخرد چون او نمی خواهد یک کفش آشغال را بپوشد . کریستر می گوید او 5 دلار بیشتر ندارد و موجودی اسکوب 6 دلار است. کندی از رایان می خواهد که او را تا دست شویی همراهی کند اما باب می گوید نه تا وقتی که من مراقب هستند و بیبی را همراه کندی می فرستند. اتهام رایان این است با دختر بچه 15 ساله و زیر سن قانونی همبستر شده و دختر به علت حالت نزدیک به خفگی در کما به سر می برد و صدمه دیده. پدر رایان اتهام همبستری را پرونده او حذف کرده و پول خوبی به خانواده دختر دارد. رایان با غرور از این حادثه صحبت می کند و باب که از این فجایع عصبی شده مکالمه را تمام می کند و آنجا را ترک می کند. در واقع این هشت نفر گروهی بزهکار هستند که برای تنبیه و مجازات واداربه کار اجتماعی و خیر خواهانه شده اند  و هیچ کدام هم از کار خود احساس پشیمانی و شرم ندارد.

تای با یک گرگ که حریصانه او را نگاه می کند درگیر است. به خاطر ارتفاع تای ، گرگ قادر به دسترسی به او نیست و تای هم با ایجاد سرو صدا سعی در ترساندن گرگ دارد چون او خیال مردن ندارد گرگ فرار می کند و ظاهرا تای موفق شده اما او اشتباه می کند و چیزی که گرگ را فراری داده سروصداهای تای نیست بلکه حضور خرس گریزلی است. خرس وحشیانه به تای حمله می کند.

دخترها در بستر دراز کشیده اند. بیبی در حال بازی با عروسک خرسی خود است و کندی که در حال سوهان کشیدن ناخن های خود است به مسخره از بیبی می پرسد آیا آقای خرس تنها مرد رختخواب بیبی است و بیبی با ساده دلی برای عروسک قسم می خورد جز این نبوده! سادگی او  نظر لولا را به خود جلب کرده.

پسرها در اتاق خود هستند. کریستر در حال عوض کردن لباسهایش است. آنها در باره این صحبت می کنند که آیا کیکی و تای پیدایشان می شود چون باب گفته اگر آنها تا فردا ظهر بر نگردند او به دنبال آنها می رود و البته پسرها آرزو می کنند که باب هم جایی گم و گور شود! کریستر لباس خرسی را از کوله اش در می آورد و آن را می پوشد او می گوید عمویش در مغازه اش از این چیزها زیاد دارد. اسکوب می گوید آیا عمویش می تواند یونیفورم و اتومبیل پلیس هم در اختیار کسی بگذارد کریستر به اسکوب می گوید بهتر است بی خیال این کارها باشد چون او خودش همین کارها را کرده به این جا فرستاده شده!! او می گوید تصمیم دارد دخترها را بترساند بلکه آنها به اتاق آنها بیایند. اسکب با تردید می پرسد آیا لولا هم می آید. کریستر می گوید اگر او یک نژاد پرست است باید فقط از سفید ها خوشش بیاید نه لولای دو رگه! اسکب شاکی می شود که او فقط  خواسته چیزی بگوید. رایان هم به هوای رسیدن به کندی از این پیشنهاد استقبال می کند.

باب  با تعمیر کردن دستگاه واکی تاکی مایک و جری را صدا می زند اما از آن دو جوابی نمی رسد.

روز بعد باب با توصیه های لازم گروه را برای یافتن تای و کیکی ترک می کند. باید تا پایان هفته همه 18 راه از زباله های بازدید کنندگان پاکسازی شود.

کندی به سراغ رایان می رود و به می گوید که او صدای پول می دهد و بابایش خیلی پولدار است؟؟ آنها به هم ابراز علاقه می کنند. لولا سر می رسد و با گفتن اینکه می بیند که یکی دارد آشغال جمع می کند به کندی طعنه می زند. کندی به داخل کابین میرود و رایان لولا را هم دعوت می کند اما او بی اعتنا به آنها به دنبال  اسکب می رود . آن دو نیز به هم ابراز علاقه می کنند که در این بین اسکب ابتدا کلت لولا را از او می قاپد اما سرانجام آن را به او پس می دهد.

باب در جنگل با دیدن جغدی که در حال خوردن تکه ای گوشت است و چکمه ایی که خونابه در آن جمع شده با نگرانی به جستجویش ادامه می دهد.

شب از راه رسیده و گروه دور آتش جمع شده اند. کندی و رایان که مدام به او ابراز علاقه می کنند پرونده ها را توی کیف  باب برداشته اند و در حال مطالعه آن هستند اسکوب متهم به قتل غیر عمد شده با بیاد آوردن این  ماجرا با ناراحتی جمع را ترک می کند و لولا نیز به دنبال او می رود. و بیبی  نیز می گوید که جرمش دله دزدی از مغازه است اما او این کار را نکرده و دوستش وسایل را در کیف او جاسازی کرده.

باب به بالای تپه می رسد و با باقی مانده های جسد کیکی و تای مواجه می شود.

کریستر به کابین می رود تا با پوشیدن لباس خرس بچه ها را بترساند. اسکوب در گوشه ایی با مصرف مواد توهم زا در خود رفته  با دیدن خرس واقعی خنده کنان می گوید که کریستر تو هستو ی. او بدون اینکه  متوجه باشد که با خرس واقعی روبرو شده خنده کنان می گوید که می خواهد سر خرس عروسکی بر سر خود بگذارد اما زمانی متوجه می شود روبروی خرس واقعی ایستاده که دیگر دیر شده.

کریستر با لباس خرسی دوستانش را می ترساند و همه چیز به خنده بر گزار می شود اما خرس واقعی از راه می رسد و سر کریستر را به دو نیم می کند. بقیه فریاد زنان به انباری چوبی و نا امن پناه می برند. اما لولا جا می می ماند و خرس به او حمله کرده و او را از کمر به دو نیم می کند.

خرس به دور انبار می گردد در حالی که از لا به لای الوار های چوبی دیده میشود. کمی بعد دیگر حضور او را حس نمی کنند. کندی از رایان می خواهد سرو گوشی آب دهد رایان بیلی را برداشته و قسمت لنگه بالایی در را باز می کند ظاهرا خبری از خرس نیست رایان به در تکیه می دهد اما ناگهان خرس به او حمله می کند و او را تا کمر از بیرون می کشد. کمی بعد رایان در حالی که قسمتی از پوست سرش کنده شده مقابل  در ظاهر می شود. کندی و بیبی دستهای او را می گیرند تا به داخل بکشند اما خرس او را از جا می کند و تنها دستهای کنده شده رایان در دستهای دخترها باقی می ماند.  مدتی آرامش و کندی ساعت را از دست  قطع شده رایان در می اورد و به دست خود می بندد( ظاهرا تنها غنیمتی است که از رایان به او رسیده همین بوده) ناگهان خرس دوباره از راه می رسد. بیبی از انبار بیرون میرود و با قفل کردن در کندی را طعمه می کند تا خود بگریزد. خرس با شکتن الوارها وارد انبار می شود و کندی را نیز به قتل می رساند.

باب از راه می رسد در حالی که بیبی در زیر میز پنهان شده . باب به بیبی کمک می کند . بیبی می گوید به دستشویی نیاز دارد و باب برای پنج دقیقه او را تنها می گذارد. اما بیبی در حالی که در تمام این مدت نقش آدم مظلوم و ساده  فیلم را بازی می کرده با باز کردن ساک کندی رژلب او را برداشته و با پیروزی به لب می زند. سپس تفنگ لولا و موبایل تای را بر می دارد و با دوستش تماس می گیرد و با آب و تاب و هیجان مثل اینکه دارد یک فیلم ترسناک را تعریف می کند درباره قتل عام همراهانش صحبت می کند و اینکه تنها او باقی مانده  و باب را خر کرده است. و شاید بد نباشد دخل باب را هم در آورد! باب تمام این کلمات را می شنود و از آنجا را تر ک می کند بیرون اتاق بیبی با خرس روبرو می شود خرس با حمله به سینه بیبی پروتز او را از جا می کند!!( البته بیبی با تظاهر به ساده لوحی منکر داشتن پروتز بود) و بیبی نیز کشته می شود.

گزارشگری در حال گزارش است او می گوید بوچ همه را سر کار گذاشته و با کشتن همه فرار کرده و یک لباس خرس هم پیدا شده.

باب در کنار خرس قاتل که مثل بره رام و بی آزار در کنار او نشسته  روبه دوربین می گوید: نگران من نباشید من سال بعد بر می گردم( خب دارد مژده می دهد که سری های دوم و سوم و ... فیلم هم در کار خواهد بود.)

 

 در باره فیلم:

تنها نکته ارزشمند فیلم همان سه صحنه پایانی فیلم است یعنی فاش شدن هویت واقعی بیبی. افتادن قتل ها به گردن بوچ  و رابطه باب و خرس قاتل. باقی فیلم بیشتر به کمدی می ماند تا فیلم ترسناک. وقتی که داشتم خلاصه فیلم را می نوشتم خیلی خودمو کنترل کردم که نوشته هام  به سمت کمدی و فان کشیده نشه!!

جلوه های ویژه فیلم یک فاجعه در فیلم های ترسناکه و به هیچ وجه در حد سینمای هالیود نیست. درسته که جلوه های ویژه نفس حبس کن هزینه های تولید رو بالا می بره اما احترام به شعور مخاطب هم چیز خوبیه.

یه فیلم بی منطق. بوچ که بی دلیل و راه به راه آدم می کشد آن هم به آن طرز مسخره و خنده  دار و بعد از کشته شدن خودش جناب خرس وظیفه او را با حدت و شدت ادامه می دهد و تا آخرین نفر را هم سر به نیست نکند دست بر نمی دارد. حالا بماند که لولا که در تمام این مدت اسلحه به همراه داشت چطور یکباره اسلحه اش از توی ساک کندی سر در آورد و اسلحه ایی که آن همه به آن پرداخته شد عملا بدون استفاده باقی ماند.

فیلم برای بیننده ثابت فیلم های ترسناک نه تنها ترسناک نیست بلکه به طرز احمقانه ایی سطح پایین و تلویزیونی است.

( نمی فهمم وقتی آدم نتونه یک فیلم شسته رفته و قابل قبول ارائه بده مگه مجبوره که بره دنبال این سبک فیلم ها و ژانر ترسناکی که هزینه بره. می تونه بشینه و یه فیلم رمانتیک و ساده و کم خرج بسازه و پولو و وقت مردم رو الکی حروم نکنه.)

 

کیکی

 

 

لولا

 

 

بیبی

 

 

کندی

 

 

تای

 

 

رایان

 

 

کریستر

 

نقشها:


Glenn Morshower ... Ranger Bob

Randy Wayne ... Michael 'Scab' White

Zulay Henao ... Lola

Emily Foxler ... Bebe

Shedrack Anderson III ... Ty

Julie Skon ... Candy

Kavan Reece ... Ryan

Jelynn Rodriguez ... KiKi
Trevor Peterson ... Trickster

 

نظرات 3 + ارسال نظر
کینه سه‌شنبه 8 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 11:57 ب.ظ

من که خوراکم فیلم ترسناکه از پوستر فیلم فهمیدم باید درپیت باشه
چند روز پیش فیلم funny games را دیدم یکی از نامتعارف ترین و
قشنگ ترین فیلمهای ژانر وحشت در چند سال اخیر
اگه دیدیش نقد اون راهم بنویس

saeed شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 10:18 ب.ظ

khob has tabrik

M.F یکشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 04:41 ق.ظ

فرصت نشد بخونمش .ولی میدانم عالی نوشتی

بووووووسسسس

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد