زمان: یک ساعت و سی سه دقیقه /۱:۳۳ دقیقه
مکان فیلمبرداری: لویزیانا/ نیو یورک
محصول: آمریکا
بازیگران:Jessica Simpson, Luke Wilson, Rachael Leigh Cook, Willie Nelson, Jamie Kennedy
کارگردان:Scott Marshall
کیتی دختر جوان و زیبا و بیلی نامزد جوان و خوش قیافه اش با یکدیگر خداحافظی می کنند. بیلی به مدت شش ماه به نیویورک می رود تا شانسش را برای یک مدل مرد شدن امتحان کند. بیلی به کیتی قول می دهد که بعد از شش ماه به شهر کوچکشان بر می گردد تا مراسم ازدواجشان را بر گزار کنند.
سه ماه می گذرد. ولنتاین نزدیک است و کیتی که در فروشگاه پدرش که یک فروشگاه بزرگ و محلی لباس و ولوازم عروس است کار می کند . وقتی یکی از کارمندان فروشگاه به کیتی پیشنهاد می کند که حالا که بیلی از آنجا رفته است کیتی می تواند ولنتاین او باشد کیتی جواب دندان شکنی به او می دهد.
کیتی با خواندن کارت پستالی که از طرف بیلی به او ایمیل شده ابراز دلتنگی می کند زیرا این اولین ولنتاین جداگانه آنها در بین پانزده سالی است که او و بیلی یکدیگر را می شناسند . پدر کیتی به عنوان کادوی ولنتاین بلیت اتوبوسی به نیویورک را به او می دهد تا کیتی با یک مرخصی چند روزه برای دیدن بیلی و غافلگیر کردن او در روز ولنتاین به نیویورک برود. پدر کیتی با دادن شماره تلفن هالی عموزاده کیتی که در نیویورک کار می کند از او می خواهد که در مدت مرخصی اش در نیویورک به خانه هالی برود. کیتی حسابی از این کادوی پدر سورپرایز می شود.
در نیویورک کیتی سرخوشانه به آپارتمان بیلی می رود. وقتی وارد آپارتمان می شود با دیدن عکس های بیلی که به عنوان مدل به درو دیوار آپارتمان او زده شده شادمانه بیلی را صدا می زند و سرانجام او را خوابیده در اتاق خوابش می یابد. کیتی با شادمانی در کنار او دراز می کشد و بیلی بدون آنکه چشمهایش را بگشاید از او استقبال می کند. اما لحظه ایی بعد کیتی تماس دست سومی را حس می کند. دستی زنانه و به دنبال آن دختر جوان و دو رگه ایی با کیتی رخ به رخ می شود. بیلی نیز از خواب می پرد و با دیدن کیتی دستپاچه می شود. کیتی خشمگین از خیانت بیلی می خواهد آپارتمان را ترک کند. اما بیلی با صراحت و وقاحت به او می گوید که همه چیز در حال تغییر است و او دیشب با آفرودیت که یک دختر بار است آشنا شده و آفرودیت کسی است که او در این برهه از زندگی اش به او نیاز دارد. کیتی سرخورده از این وقاحت آپارتمان بیلی را ترک می کند. در لحظه آخر وقتی بیلی از او می خواهد که در صورت امکان حلقه نامزدی اش را به او پس بدهد کیتی با تنفر و سرشکستگی حلقه را به سطل زباله می اندازد و آنجا را ترک می کند.
در پیاده رو خیابان وقتی چمدان کیتی باز می شود و لباس هایش پخش و پلا می شود و در مقابل چشمان حیرت زده اش زنی که کیتی تصور می کند به قصد کمک به او جلو آمده یکی از لبا سهایش را سرقت می کند. کیتی کلافه با هالی تماس می گیرد. هالی شغلی به عنوان پیک دارد و با دوچرخه اش کار می کند. هالی وقتی صدای کیتی را می شنود او را به یادمی آورد و از او استقبال می کند. کیتی از هالی می پرسد که می تواند به منزل او برود و کیتی می گوید آنها دارند تمرین می کنند اما فکر می کند اجازه این کار را بگیرد.
کیتی به آپارتمان هالی که در یک محله کثیف و پست است می رود و در حالی که از وضعیت خانه ناراضی ست و برای غلبه بر استرسش از تنهایی و سرو صداهای بیرون از خانه طبق عادتش در هنگام استرس و فشار عصبی مسواک بی خمیر دندانی را که پدرش برای همین کار به او داده را به دندان هایش می کشد به انتظار ورود هالی می نشیند.
وقتی که هالی به خانه می آید کیتی ماجرایی را که در خانه بیلی اتفاق افتاده را تعریف می کند. او می گوید که نمی داند و قتی به شهرشان بر می گردد چطور موضوع بهم خوردن نامزدی اش با بیلی را برای پدر توضیح دهد. هالی به کیتی می گوید لزومی ندارد که به شهرشان بر گردد و بهتر است که در نیویورک بماند. کیتی ابتدا نمی پذیرد اما در برابر اصرار های هالی سرانجام می پذیرد که در نیویورک بماند.
صبح روز بعد هالی شادمانه به خانه می آید و کیتی را که از ظاهرش پیداست که شب گذشته حسابی گریه کرده است بیدار می کند و می گوید که برای یک نمایش انتخاب شده و باید برای تمرین برود و از کیتی می خواهد که کار او را تا زمانی که او درگیر تمرین است به عهده بگیرد و فقط مراقب باشد که دوچرخه او را در خیابان رها نکند.
کیتی سوار بر دوچرخه هالی و با لباس کار او به سختی در بین سیل اتومبیل ها و تاکسی ها حرکت می کند. او به سختی قادربه کنترل دوچرخه اش در آن شلوغی است و بالاخره هم در جایی که کارگران ساختمانی مشغول کار هستند در یک چاله بزرگ سرنگون می شود. مرد جوانی از بین کارگران به کمک او می آید .و بازوی کیتی را که در رفته با یک روش چینی سنتی جا می اندازد . او که توجه اش به کیتی جلب شده در باره روش چینی پرچانگی می کند و غیر مستقیم کیتی رابه شام دعوت می کند اما کیتی فقط به یک تشکر اکتفا می کند مرد که از ناکامی اش برای جلب توجه کیتی سرخورده شد ه خود را بن معرفی می کند.
کیتی با سرو صدا و چند بار زمین خوردن با دو چرخه وارد شرکت بزرگ و چند طبقه کنلی کنلی می شود تا بسته ای را تحویل دهد. او ظاهرا به توصیه هالی در باره دوچرخه به خوبی عمل کرده چون حتی در آسانسور هم دوچرخه را رها نمی کند!
منشی مدیر عامل کمپانی کنلی کنلی بتی زن سیاهپوست چاق خاله زنک و بد قلق است که ورودی اتاق رئیس را به یک ایست بازرسی تبدیل کرده وقتی معاون رئیس دبرا که زن نسبتا جوانی است می خواهد با ریچارد مدیر عامل صحبت کند بتی مانع می شود. دبرا بتی را تهدید می کند که معاون رئیس است و باید ریچارد را ببیند تا دوباره با او در باره علت حذف شدن دبرااز پروژه مارینا صحبت کند. اما بتی می گوید که او از یک نفر دستور می گیرد. بتی به دبرا شکلات نعنایی که دوست دارد تعارف می کند اما وقتی دبرا می خواهد شکلات را بردارد بتی ظرف آن را به عمد به زمین می ریزد ودبرا را تحقیر می کند دبرا با خشم آنجا را ترک می کند.
دبرابا خشم با فردی عاشق بادمجان دور قاب چین خود رودر رو می شود. وقتی دبرا از اینکه ریچارد او را از پروژه مارینا حذف کرده گله می کند فردی به عنوان چاپلوسی می گوید که اگر او دبرا را از پروژه حذف کرده او می تواند ریچارد را از روی زمین حذف کند! اما دبرا می گوید نیازی به کشتن کسی نیست و آنها باید یک نفر را پیدا کنند تا به عنوان یک نفوذی و جاسوس به دفتر ریچارد راه یابد و جزئیات پروژه را در اختیار آنها بگذارد.
در همین حین در آسانسور باز می شود و کیتی با دوچرخه اش وارد می شود اما او از روی حواسپرتی با دوچرخه اش از روی پای دبرا رد می شود و با شماتت و دشنام دبرا و فردی مواجه می شود. آنها بی توجه به عذر خواهی های کیتی از او می پرسند که چه کسی او را به آنجا فرستاده تا در مورد رفتار گستاخانه اش به محل کار او گزارش دهند اما کیتی با ساده دلی می گوید که آن کار فامیلش هالی است و او در نیویورک کار نمی کند یعنی اصلا در نیویورک زندگی نمی کند.دبرا با شنیدن این جمله با خوشحالی متوجه می شود که فردی را که دنبالش بوده یافته است او کیتی را برای ناهار به رستوران دعوت می کند. در رستوران دبرا ، کیتی را که با حرکات و ژست های دهاتی وار بی غل و غشش مشغول بلعیدن ناهار است تشویق می کند که به دنبال کار باشد و می خواهد که شغل مناسبی را برای او در نظر دارد. کیتی ابتدا مخالفت می کند اما وقتی دبرا که مدام اسم کیتی را فراموش می کند و او را با نا مهای مختلفی صدا می زند می گوید که حالا وقتش رسیده که کیتی دختری مستقل و خود کفا باشد نظر مثبت کیتی را جلب میکند.
کیتی در خانه هالی با دید ن که دستها و پاهایش به صندلی بسته شده با نگرانی به سمت او می رود اما هالی می گوید که آنها در حال تمرین هستند و سپس دو تا از دوستانش را به کیتی معرفی می کند یکی از آنها مرد سنگین وزنی است و دیگری مردی بور باریش بلند. آنها از دیدن کیتی ابراز خوشحالی می کنند. با رفتن مهمانان کیتی به هالی می گوید که یک مصاحبه کاری داشته هالی دچار سوء تفاهم می شود و خیال می کند پسری که محل کارش از هالی محافظت می کند کیتی را سر کار گذاشته اما وقتی کیتی ماجرای ملاقات با دبرا را تعریف می کند هالی با نا امیدی می گوید خوب است حداقل یکی از آنها در نیویورک موفق شد زیرا نمایش اخیر آنها تبدیل به یک فاجعه و سقوط جمعی شده.
روز بعد کیتی با بهترین لباسهایش که البته تابلو و با سلیقه شهرستانی انتخاب شده !! به دیدن دبرا می رود تا برای محاصبه با ریچارد اعلام آمادگی کند اما دبرا به کیتی می گوید او قرار است که محاصبه کاری انجام دهد نه یک دوش عروسی! دبرا کیتی مایوس را می برد تا برای محاصبه سر و سامان دهد و از فردی می خواهد که طبق برنامه بتی دایاناسور ! را از سر راهشان بر دارد تا کیتی را جانشین او کنند. فردی به سراغ بتی می رود و به او می گوید که پسر عمه اش در لابی تالار منتظر اوست. بتی متعجب می گوید آنها خیال می کرده اند که پسر عمه شان مرده است! او شادمان از شنیدن این خبر به لابی می رود . فردی در غیاب بتی در بین میز کار او شیشه های نوشیدنی و قرص های اعتیاد آورد را پخش می کند تا او را فردی الکلی جا بزند و سپس با نیروی امنیتی برج تماس می گیرد. بتی دستگیر می شود و در تمام این مدت دبرا و کیتی در حال خرید لباسهای مد روز شیک و متناسب سمت منشیگری هستند. سپس دبرا کیتی را به آرایشگاه برده و با صاف کردن موهای مجعد او و کاشت موی اضافه برای بلند جلوه دادن موهایش و برداشتن ناخن های مصنوعی و ابروهایش به او چهره ی دختری زیبا و لوند وامروزی و مد روزی را بدهد.
کیتی این بار با ظاهری آراسته و زیبا وارد برج می شود و از همان لحظه ورود نگاه خیره همه متوجه او و زیبایی اش می شود! کیتی از این موفقیت شادی می کند.
کیتی در راهرو با بن مواجه می شود که در حال پخش سفارشات کارمندان است. بر اثر برخوردشان چرخ دستی بن واژگون می شود . او با دیدن ظاهر جدید کیتی به او می گوید با کفشهای پاشنه بلند جدیدش دوچرخه سواری برایش مشکل می شود! کیتی می گوید که او یک محاصبه کاری با ریچارد دارد. بن که متعجب شده به کیتی که با حالتی عصبی مسواکی را که در دست دارد تکان می دهد سفارش می کند که آرام باشد.
کیتی وارد اتاق ریچارد که مردی بد قلق اما مهربان است می شود. او به کیتی می گوید که نه از قافیه او خوشش می آید نه عطری که زده و نه از دندان های فوق العاده سفیدش. زیرا کیتی برای این سمت زیادی زیباست و او بتی را ترجیح می دهد اما چون هیت مدیره به او فشار آورده و او درگیر پروژه مارینا ست به کسی نیاز دارد. کیتی متوجه می شود این یعنی او استخدام شده است. او با شادمانی در اتاق بالا و پایین می پرد!!
کیتی خبر موفقیت خود را به هالی می دهد. در همین حین موبایلش زنگ می خورد. بن پشت خط است. در برابر کنجکاوی هالی در باره هویت بن ، بن به کیتی می گوید که شما ره اش را یافته است . کیتی به بن خبر موفقیت خود را می دهد سپس تماس را قطع می کند زیرا پدرش پشت خط اوست. کیتی خبر یافتن کار را به پدر می گوید پدر در باره بیلی می پرسد کیتی جواب سر بالا می دهد.
کیتی کارش را در دفتر آقای ریچارد شروع می کند. او با ظاهر لوند و زیبای جدید ش با جدیت به کارش می پردازد. و البته آقای ریچارد اصلا حوصله تمیزی و مرتبی دفتر و میز کارش را ندارد و تمامی زحمات کیتی را برای سر و سامان دادن به اتاق را با پخش و پلا کردن مجدد پرونده ها بر باد می دهد و کیتی هر روز برای شیشه پاک کن برج که عاشق کیتی شده هر وقت که به پنجره ساختمان آنها می رسد عشوه می ریزد و دلربایی می کند . حالا کار بن از بخش ساختمان سازی برج به نامه رسانی داخل کمپانی تغییر یافته و البته کیتی که در مورد این تغییر شغل کنجکاو شده او را دست می اندازد و به بن متلک می گوید.
چیزی که در این بین وجود دارد این است که بن و ریچارد اصلا حوصله یکدیگر را ندارند و از هم خوششان نمی آید و در جایی که ریچارد حضور دارد بن سعی می کند که آفتابی نشود.
آقای ریچارد در باره یکی از مشتریان به مشکل بر خورده است. مشتری ثروتمند جدید ، از همسرش طلاق گرفته و گرفتار دختر کوچکش است. کیتی پیشنهاد می دهد که چطور است با گرفتن یک مهمانی کودکانه توجه مشتری را جلب کرده و و این گونه به هدف خود برسند. این تصمیم مورد موافقت ریچارد قرار می گیرد و دبرا و فردی هم می گوید که ترتیب جشن را خواهند داد.
در مهمانی اوضاع آنطور که کیتی و ریچارد کنلی و بن پیش بینی کرده اند خوب پیش نمی رود. فردی و عواملش تمام سعی خود را می کنند تا مهمانی به بدترین نحو پیش برود. در ابتدا که با دادن نوشیدنی الکلی به جای میلک شیک به بچه ها آنها را غیر قابل کنترل می کنند !و بعد نمایش تحریف شده شنل قرمزی ایی که به دست گرگ خورده می شود !!و پاره کردن چادر بادی بچه ها و گیر افتادن آنها در چادر و در آخر هم با ریختن انواع ترقه در دسترس بچه ها آنجا را به میدان جنگ تبدیل می کنند.و دو پلیس مرد که در مقابل مشتری جدید یعنی آقای پری و جلوی چشم های کنجکاوبچه ها لباسهایشان را در می آورند تیر خلاص را به پایان مهمانی می زنند. تا آقای پری با برداشتن دخترش با عصبانیت مهمانی را ترک کند و کیتی از طرف آقای ریچارد کنلی خشمگین اخراج شود. شب در حالی که کیتی و بن ویرانه ای که از مهمانی باقی مانده را سرو سامان می دهند بن به کیتی دلگرمی می دهد که در برابر مشکلات کوتاه نیاید.
کیتی روز بعد به دفتر ریچارد می رود و با عذر خواهی بابت اتفاقی که در مهمانی افتاده قول می دهد که اشتباهاتش را جبران کند. اما ریچارد سعی دارد پلیس امنیت را برای بیرون راندن کیتی خبر کند. ولی کیتی با قاطعیت بر سر حرف خود ایستاده و وقتی تلفن را از زیر دست ریچارد بیرون می کشد ریچارد چاره ایی جز پذیرفتن او نمی بیند. او به کیتی می گوید که فرصتی دیگر به او می دهد و خوشحال است که کیتی به سر کارش برگشته چون چند تا از مشتری های نروژی شان دارند به نیویورک می آیند و کیتی می تواند به عنوان مترجم موقعیت خودش را در کمپانی اثبات کند. کیتی با تعجب می پرسد مترجم زبان نروژی؟ و ریچارد می گوید در روزومه کیتی نوشته شده او که به این زبان تسلط دارد! و کیتی چاره ایی جز خندیدن و تایید کردن ندارد.
کیتی به سراغ دبرا می رود و از او می پرسد چرا به دروغ در روزومه نوشته اند که او به زبان نروژی تسلط دارد اما دبرا می گوید که این مشکلی غیر قابل حلی نیست و اگر دروغی گفته شده برای پیشبرد موقعیت کیتی بوده نه چیز دیگر.
اما چنین نیست و زمانی که کیتی بنا به توصیه فردی با لباس زنان بار به استقبال مشتریان می رود می بیند که آنها کشیش هستند! فردی این بار هم در صدد خراب کردن موقعیت ریچارد و پراندن مشتری های اوست با ترجمه هایی غلطی که از راه بی سیم به کیتی می رساند باعث سوء تفاهم خشم مردان می شود. در این لظحه بن که به زبان نروژی تسلط دارد او را نجات می دهد زمانی که کیتی با نا امیدی به بن می گوید که آیا می توانند آن مردها را برای نوشیدنی به بار دعوت کنند مردان متوجه صحبت کیتی می شوند و از این پیشنهاد استقبال می کنند. در بار کشیش ها حسابی خوش می گذرانند و آواز می خوانند و نتیجه کار این که آنها برای چهار سال قرار داد خود را با کمپانی کنلی تمددی می کنند و کیت مورد تشویق ریچارد و سایر کارمندان قرار می گیرد!
روزها می گذرد و کیتی روز به روز در کارش پیشرفت می کند. یک روز متوجه نگرانی ریچارد می شود و می پرسد آیا نگرانی او در باره پروژه مارینا ست. ریچارد متعجب می شود کیتی می گوید که نمی دانسته این پروژه سکرت است اما ریچارد می تواند در این زمینه به او اعتماد کند و خوشحال می شود که بتواند در این باره به ریچارد کمک کند. ریچارد که کیتی را قابل اعتماد می بیند با او صحبت می کند و می گوید می خواهد از کیتی در این مورد استفاده کند.
بیلی که حالا به جای مدل به یک مرد تبلیغات چی در لباس شخصیت کارتونی تنزل کرده!! دور از چشم کیتی با کیتی روبرو می شود و با دیدن کیتی در وضعیت جدید دچار افسردگی می شود!
کیتی با ساده دلی موضوع اعتماد ریچارد در باره پروژه مارینا را به دبرا می گویدو این که قرار است در این باره تحقیق و مصاحبه کند. دبرا که تمام مدت منتظر همین لحظه بوده به کیتی می گوید که اجازه بدهد در این باره به او کمک کند. کیتی مانع می شودومی گوید این قضیه سکرت است و او نباید پرونده را به کسی نشان دهد. اما دبرا می گوید که فقط برای یک شب و فردا صبح پرونده را به کیتی تحویل خواهد داد. کیتی نیز با ساده لوحی این در خواست را می پذیرد پرونده را در اختیار دبرا می گذارد.
بن در حالی که یک پیتزا ی بزرگ گرفته پشت در آپارتمان کیتی ایستاده و برای دیدن کیتی مردد است و تمرین می کند سرانجام زنگ در را می زند. کیتی او را به داخل دعوت می کند. آنها پیتزا را خورده و با رقصیدن خوش می گذرانند بن به کیتی ابراز علاقه می کند. در همین حین پدر کیتی از راه می رسد و کیتی از روی ناچاری بن را لوله کش معرفی می کند. اما صحبتهای کیتی و پدرش او را ناراحت می کند و آنجا را برای صدا کردن یک لوله کش واقعی ترک می کند.
پدر کیتی در باره بیلی می پرسدو کیتی می گوید که بیلی یک مدل بزرگ شده و از آن شهر رفته
روز بعد کیتی در محل کارش متوجه می شود که هیت مدیره ریچارد را از کار بر کنار کرده و پروژه مارینا به دبرا واگذار شده و دبرا جانشین ریچارد شده است. کیتی تازه متوجه جریان و خیانت دبرا و بازیچه شدن خودش شده به هیت مدیره می گوید که ریچارد دو سال برا این پروژه زحمت کشیده ولی هیت مدیره ریچارد را رد صلاحیت می کند خصوصا با فاجعه ایی که در مهمانی رخ داده موقعیت او حسابی متزلزل شده. دبرا به هیت مدیره می گوید که ریچارد کیتی را که فاقد صلاحیت است با بی توجهی به استخدام کمپانی و آن سمت حساس در آورده طوری که در روزومه کیتی نوشته شده که او مسلط به چند زبان است و ظاهرا ریچارد در استخدام کیتی دقت کافی نداشته و این هم مدرکی دیگر دال بر بی لیاقتی اوست. آنها به اعتراضات کیتی توجه نمی کنند. کیتی که متوجه می شود عامل اصلی بر کناری ریچارد اتفاقاتی است که کیتی به نحوی در آن دخیل بوده بوده به اتاق ریچارد می رود و از او عذر خواهی می کند اما ریچارد دارد وسایلش را بر می دارد تا برای همیشه از آنجا برود.
کیتی به اتاق دبرا می رود ودر آنجا می فهمد که بن پسر ریچارد است کیتی که از همه این اتفاقات و دروغ ها و خیانت ها ضربه دیده شرکت را ترک می دهد. در پشت در آپارتمان با بیلی مواجه می شود. بیلی از کیتی می خواهد که او را ببخشد اما کیتی با بی توجه به او وارد خانه می شود ولی لحظه ایی بعد بیلی به همراه پدر کیتی که تصور می کند بیلی به خاطر آنها به نیویورک برگشته واردخانه می شود. کیتی مقابل پدر وانمود می کند که از دیدن بیل خوشحال است. پدر می گوید بهتر است فردا همگی به شهر خود بازگردند. کیتی و بیلی مخالفتی ندارند.
روز بعد هنگام حرکت اتومبیل بیلی به کیتی ابراز علاقه می کند بن که برای دیدن کیتی به آنجا آمده با دیدن این صحنه با ناراحتی آنجا راترک می کند کیتی متوجه بن نمی شود. قبل از حرکت پدر کیتی از او می پرسد که آیا از دیدن بیلی و بازگشت به خانه خوشحال نیست؟ کیتی می گوید هیچ وقت تا این اندازه شاد نبوده !!اما پدر می گوید شب پیش در نگاه کیتی ناراحتی را دیده و با پرسجو از هالی متوجه اتفاقات بین کیتی و بیلی شده و او احساس می کند کیتی دراین مدت حسابی رشد کرده و می توانداز پس خود بر بیاید و سرانجام با نقشه پدر کیتی در نیویورک می ماند و بیلی که رو دست خورده با نارضایتی به همراه پدر کیتی به شهر خود با ز می گردد.
کیتی بن را یافته و از او می خواهد که برای افشا کردن خیانت دبرا به او کمک کند. اما بن نمی پذیرد.
روز بعد زمان مصاحبه نمایندگان مارینا با کمپانی کنلی است. فردی با نشان دادن عکس کیتی به پلیس امنیتی ساختمان می خواهد مانع ورود کیتی به شرکت شود.
کیتی به سراغ مرد شیشه پاک کن می رود و از او می خواهد که او را نیز به همراه خود به بالای ساختمان ببرد. مرد با شادی و ناباوری از این که مورد توجه کیتی قرار گرفته می پذیرد ! کیتی در ساختمان با بن مواجه می شود. بن می گوید برای کیتی این کار را نکرده بلکه برای نجات پدر خودش آمده کیتی از بن می پرسد چرا هویت خود را پنهان کرده بن می گوید برای این که نمی خواست مثل پدرش و سایر کارمندان کمپانی باشد در آن کت و شلوار های رسمی و مسخره که هویت آدم را می کشند.
دبرا و فردی برای گروه مارینا در حال توضیح و مصاحبه هستند. آنها به جای ماکت از یک کاغذ دیواری استفاده کرده اند. بن کیتی را مخفیانه به اتاق مصاحبه با گروه مارینامی برد و معلوم می شود که گروه اصلی در این اتاق هستند و گروهی که دبرا برای آنها در حال مصاحبه است نه گروه مارینا که هالی و دوستانش هستند.
کیتی و بن با ارائه ماکت پروژه مصاحبه خود را آغاز می کنند. پروژه مارینا یک پروژه مجموعه ساختمانی ساحلی است اما صخره بزرگی درست در وسط زمین های پروژه قرار دارد و مشکل اصلی چگونگی از سر راه برداشتن صخره است و این پروژه ایی است که ریچارد دو سال برای آن زحمت کشیده کیتی و بن به پروه مارینا طرحشان را ارائه می دهند و طرح این است به جای از سر را برداشتن صخره می توانند آن را به یک مجموعه تفریحی ورزشی تبدیل کنند. مثل ایستگاه صخره نوردی و دوچرخه سواری آنها با ارائه ماکت این طرح گروه مارینا را شگفت زده کرده و نظر مساعدشان را جلب می کنند.
با سوالات احمقانه هالی و دوستانش دبرا متوجه می شود که فریب خورده او به سراغ کیتی می رود اما کیتی مقابل در اتاق مصاحبه ایستاده و مانع ورود دبرا می شود. دبرا با شکستن مسواک کیتی که دوباره عصبی شده کیتی را خشمگین می کند وبا هم دعوا می کنند دبرا کیتی را هل داده و وارد اتاق می شود و سعی دارد گروه مارینا را منصرف کند. اما رهبر گروه می گوید که قرداد با کیتی بسته خواهد شد. تلاش دبرا برای حقیر نشان دادن کیتی به جایی نمی رسد و دبرا با برداشتن ماکت و له کرده آن سعی در خراب کردن اوضاع دارد. ماموران امنیت از راه رسیده و او را بازداشت می کنند. فردی که موفقیت دبرا را متزلزل و ویران شده می بیند می گوید که هرگز او را دوست نداشته است!!و این گونه موقعیت خود را حفظ می کند. کیتی به گروه مارینا می گوید که شخصی را سراغ دارد که برای مدیریت پروژه مارینا شایسته تر از اوست او ریچارد را معرفی می کند. ریچارد حالا به سر کار خود برگشته او به پاس خوبی کیتی سند مالکیت مغازه را که در دست دبرا بوده به کیتی بر می گرداند. کیتی از ریچارد و بن می خواهد که با در آغوش گرفتن هم به دعوایشان خاتمه دهند. سرانجام پدر و پسر با یکدیگر آشتی می کنند.
با رفتن ریچارد کیتی به بن ابراز علاقه می کند اما بن از او دوری می کند. کیتی ناراحت وسایلش را برداشته و آنجا را ترک می کند.
ریچارد به سراغ بن می آید وقتی متوجه ماجرا می شود از بن می خواهد به سراغ کیتی برود اما بن می گوید که کیتی دل بسته کسی دیگراست. ریچارد به بن می گوید کیتی رابطه اش را با نامزدش بهم زده و الان دختری آزاد محسوب می شود. بن با شنیدن این خبر به دنبال کیتی می دود. کیتی سوار بر تاکسی می شود و بن با اسکوتر موتوری به دنبال کیتی می رود !! کیتی متوجه بن می شود ولی بن ناشیانه داخل همان چاله ایی می افتد که کیتی در ابتدای آشنایی شان در ان افتاده بود. کیتی برای کمک به بن به داخل چاله می رود. بن به کیتی می گوید که او را با نامزدش دیده و تصور می کرده که کیتی به کسی دیگر دلبستگی دارد اما کیتی می گوید که دیگر کسی در زندگی او نیست آن دو به یکدیگر ابراز علاقه می کنند.
در پایان ریچارد و به دنبال آن بتی به سر کار خود بر می گردند و فردی نیز همچنان به بادمجان دور قاب چینی خود ادامه می دهد البته این برای بتی.
![]() |
Jessica Simpson | ... | Katie |
![]() |
Luke Wilson | ... | Ben |
![]() |
Rachael Leigh Cook | ... | Haley |
![]() |
Penelope Ann Miller | ... | Debra |
![]() |
Andy Dick | ... | Freddy |
![]() |
Drew Fuller | ... | Billy |
![]() |
Larry Miller | ... | Ronald Connelly |
![]() |
Willie Nelson | ... | Pap Paw |
![]() |
Piper Mackenzie Harris | ... | Amber Perry (as Piper Harris) |
![]() |
Ritchie Montgomery | ... | Mr. Carruthers |
![]() |
Niki Spiridakos | ... | Nikolina |
![]() |
Karen McClain | ... | Betty |
![]() |
Bill Jenkins | ... | Mr. Perry |
![]() |
Paul Vogt | ... | Floyd |
![]() |
Drew Waters | ... | Stripper Cop #1 |
وبلاگت احتیاج به یه تجدید نظر اساسی داره
اونی که فیلمو دیده باشه براش جذابیت نداره که کل متنو بخونه
اونیم که ندیده باشه خب باز متنو نمیخونه تا خود فیلمو ببینه
به هر حال خواستم یه کمکی کرده باشم
حالا خودت میدونی