No country for old man
نام فارسی: پیرمردها وطن ندارند
برنده اسکار بهترین فیلم از هشتادمین مراسم اسکار در سال 2008 در بهترین فیلم ، کارگردانی ، فیلمنامه و بازیگر نقش مکمل مرد.
کارگردان ها : جوئل و اتان کوئن
محصول :2007 آمریکا
خلاصه داستان:
ژوئن 1980 . فیلم با نمایی از بیابان های خشک و خالی غرب تگزاس و با صدای روایتگر، کلانتر پیری به نام اوتام بل آغاز می شود.
بل درباره تغییرات زیادی که در طول زمان در تگزاس اتفاق افتاده حرف می زند. او که در آستانه بازنشستگی است ، می گوید که پدر و اجدادش همگی کلانتر های موفقی بودند که در آن سال ها هرگز اسلحه به کمر نمی بستند. آن ها لزومی برای این کار نمی دیدند چون خشونت هرکز مثل حالا رواج نداشته است. اما او مجبور است تا یک پسر نوجوان را به روی صندلی الکتریکی بفرستد چون یک دختر را بدون دلیل و تنها برای سرگرمی به قتل رسانده! بدتر آن که نه تنها پشیمان نبود بلکه می گفت در صورت آزاد شدن ، با زهم این کار را تکرار خواهد کرد.
بل می گوید که در این دوران هرج و مرج و پر از خشونت نتوانسته به قولش برای حفظ جان یک نفر عمل کند وحس می کند که این جا دیگر ،جای پیرمردانی مثل او نیست و او وطنی ندارد!
لیولین یک شکارچی قدیمی است که هنگام گشت و گذار در بیابان به ردی از خون می رسد. او مسیر خون را دنبال کرده و به تعدادی جسد می رسد که اطراف چند کامیون صحرایی پراکنده شده اند. آن ها قاچاقچیان مکزیکی هستند که طی درگیری بر سر مواد مخدر کشته شده اند. تنها یکی از آن ها زنده است که از لیولین تقاضای آب می کند. اما لیولین آبی به همراه ندارد بنابراین مسلسل دستی او را برداشته و به راه می افتد. کمی بعد به جنازه دیگری می رسد که زیر یک درخت افتاده. در کنار مرد، یک اسلحه و کیفی حاوی دو میلیون دلار پول نقد قرار دارد.
لیولین آنها را برداشته و با شتاب به خانه واگنی اش بر می گردد تا آن ها پنهان کند. کارلا همسرش به شدت نگران است اما لیولین سعی دارد تا همه چیز را عادی جلوه دهد. اما اوشب نمی تواند بخوابد و مدام به چهره مرد زخمی و تشنه فکر می کند. بالاخره عذاب وجدان امانش نمی دهد وبا برداشتن قمقمه ای آب ، مجددا به همان مکان بر می گردد.
اما مرد با شلیک یک گلوله به سرش کشته شده. لیولین با وحشت به عقب بر می گردد و متوجه یک ماشین صحرایی می شود که کنار ماشین خودش پارک شده. دو مرد در ماشین نشسته اند که پس از پنچر کردن لاستیک ماشین لیولین به سمت او می آیند. لیولین با عجله به سمت رودخانه فرار می کند.اما با شلیک گلوله آن ها زخمی می شود. اما او نا امید نشده و خود را به رودخانه می اندازد و موفق به فرار می شود. او بعد از رسیدن به خانه ، کارلا را روانه خانه مادرش می کند تا از گزند قاچقچیان در امان بماند.
سردسته قاچاقچیان که یک تاجر سرشناس است ، تصمیم می گیرد تا برای یافتن لیولین از یک آدمکش حرفه ای به نام چیگو کمک بگیرد. چیگو چندی پیش با کشتن یکی از بهترین مامورین ایالتی از بازداشتگاه فرار کرده و حین فرار با رحمی تمام یک شهروند معمولی را هم به طرز فجیعی به قتل رسانده تا بتواند اتومبیل او را بدزدد.
خبر به گوش کلانتر بل رسیده و او هم وارد ماجرا می شود. بل می داند که چیگو یک قاتل بی رحم و روانی است و آزاد گشتن او در شهر ، مشکلات زیادی به همراه خواهد داشت. چیگو همراه با آن دو مرد راهی محل قتل عام قاچاقچیان می شود اما در نهایت با خونسردی پس از گرفتن یک فرستنده صوتی آن ها را هم کشته و تصمیم می گیرد پس از لیولین ، پول ها را برای خودش بردارد. او سپس اتومبیل سرقتی خود را هم به آتش کشیده و آن مکان را ترم می کند.
کلانتر بل با همراهانش در پی کشف بقایای سوخته راهی محل شده و به مکان قتل عام می رسد. او در آنجا ماشین صحرایی لیولین را می بیند و آن را شناسایی می کند. چیگو نیز از طرف دیگر به خانه لیولین می رود اما کسی در خانه نیست. لیولین خانه را ترک کرده و همراه با پول ها و اسلحه به یک متل رفته.
چیگو در آنجا هم سه نفر را به قتل می رساند و مجددا برای لیولین راهی می شود. کمی بعد پلیس ها هم به قتل می رسند و تعقیب و گریز ادامه می یابد.
لیولین این بار به یک هتل قدیمی در مرکز مکزیک می رود و از مدیر آنجا می خواهد که ورود هر غریبه ای را به او اطلاع دهد. او به شدت نگران است و نمی داند که چیگو چگونه او را تا هتل قبلی دنبال کرده. او شروع به گشتن کیف پول ها می کند و این دفعه دستگاه فرستنده سیگنالی کوچکی را در آن پیدا می کند که قطعا چیگو را به دنبال او کشانده. حدس او درست است و چند دقیقه بعد صدای پاهای چیگو از پشت در شنیده می شود. شلیک گلوله ها آغاز شده و لیولین از پنجره خود را به پایین پرت کرده و فرار می کند. او می فهمد که چیگو مدیر هتل را به قتل رسانده و با شلیک گلوله کشته است.
لیولین به سمت خیابان دویده و جلوی یک کامیون را می گیرد. لحظه ای بعد مرد مورد اصابت گلوله چیگو قرار گرفته و لیولین کنترل فرمان کامیون را به دست می گیرد. چیگو همچنان دنبال اوست و لیولین دیوانه وار رانندگی می کند و بعد از شلیک چند گلوله موفق به فرار می شود. حالا هر دو نفر زخمی شده اند.
لیولین زخمی و خسته به فرارش ادامه می دهد اما کمی بعد از شدت خونریزی به یک بیمارستان منتقل می شود. زمانی که چشم باز می کند ، مردی به نام ولز را در کنار خود می بیند که از طرف صاحب اصلی پول ها آمده. فرد به او می گوید که بهتر است پول ها را به آنها پس دهد تا در ازای اش ، آن ها جانش را از دست چیگو نجات دهند. .ولز می گوید که چیگو حتی به آن ها هم کلک زده و به خاطر جنون آدم کشی ، قطعا او را زنده نخواهند گذاشت. او از لیولین می خواهد تا فکر هایش را کرده و برای انجام معامله با آنها تماس بگیرد.
ولر بیمارستان را ترک کرده و به یک هتل می رود اما چیگو این بار در انتظار خود اوست ! چیگو با خونسردی ولز را هم می کشد !! و به تلفن اتاق او پاسخ می دهد. لیولین پشت خط و آماده معامله است و نمی داند که به جای ولز با چیگو همصحبت شده! او به راحتی آدرس محل سکونت بعدی خود را به چیگو می دهد.
از طرف دیگر کلانتر بل به سراغ کارلا همسر لیولین رفته و از او می خواهد تا جای شوهرش را به او نشان دهد. کارلا زنی معصوم و بی گناه است و از محل اختفای همسرش خبر ندارد. او به کلانتر بل قول می دهد در صورت فهمیدن کوچیک ترین خبر ، مراتب را به پلیس اطلاع دهد.
کمی بعد لیولین با کارلا تماس گرفته و از او می خواهد تا همراه با مادرش به متلی بروند که او اکنون در آن اقامت دارد. کارلا هم آدرس متل را به کلانتر بل می دهد. کارلا و مادرش راهی متل محل اقامت لیولین می شوند. آن ها در خارج از فرودگاه سوار اتومبیل یک مرد مکزیکی مودب شده ، غافل از اینکه او و دوستانش همان قاچاقچیانی هستند که دنبال لیولین می گردند. ساعتی بعد آن ها لیولین را غافلگیر کرده و به رگبار می بندند. اما نمی دانند که او قبلا پول ها را زیر یک پل مخفی کرده بود.
بعد از مرگ لیولین، کلانتر بل به متل می رسد و دنبال ردپای چیگو می گردد. چیگو در گوشه ای پنهان شده و کلانتر بل نمی تواند او را پیدا کند. او متل را ترک می کند.
هفته ها می گذردو کلانتر بل بازنشسته می شود. مادر کارلا می میرد و کارلا پس از تشییع جنازه او و در بازگشت به خانه با چیگو روبه رو می شود. چیگو با خونسردی به او می گوید : (من به شوهرت قول دادم که تو را بکشم!)
اوتصمیم می گیرد تا در این رابطه با سکه ، شیر یا خط بیندازد و از کارلا می خواهد تا یک روی سکه را انتخاب کند. اما کارلا به می گوید: (خود او باید تصمیم بکیرد نه یک سکه. ) کمی بعد چیگو از خانه خارج شده و ته کفش های خونی خود را پاک می کند. او کارلای بی گناه را هم با رحمی به قتل رسانده.
او سوار اتومبیلش می شود اما تصادف سنگینی کرده و به شدت زخمی می شود .
چیگو خونین و مالین صحنه تصادف را ترک کرده وبا کمک گرفتن از چند پسر بچه راهی حومه شهر می شود.
در پایان کلانتر بل در خانه نشسته و خوابش را برای همسرش تعریف می کند. او خواب پدرش را دیده که سوار بر اسب و جلوتر از او در یک شب تاریم در دل کوهستان حرکت می کرده. پدرش فانوسی در دست داشته که مانند ماه می درخشیده و راه را روشن می ساخته . بل در خواب به دنبال پدرش حرکت می کرد و می دانست تاریکی ها هرکز او را آزار نخواهند داد چون پدرش همراه با آتشی گرم و نورانی ، راه را برایش روشن خواهد کرد.
در حاشیه فیلم:
فیلم جدید برادران کوئن همان حال و هوای فیلم های قبلی آن ها نظیر فارگو و آه برادر کجایی؟ را دارد.
با هم تعقیب و گریز و قتل و آدمکشی و باز صحنه هایی که هیچکدام قابل پیش بینی نیستند و گاه نفس آدم را بند می آورد.
برادران کوئن فیلم را با اقتباس از کتابی به همین نام نوشته کورمک مک مکارتی ساخته اند که توسط تهیه فیلم به آنها پیشنهاد شده بود.
فیلم توانست چهار جایزه اصلی بهترین فیلم ، کارگردانی ، فیلمنامه و بازیگر مرد نقش مکمل را از آکادمی اسکار کسب کرده و تبدیل به مطرح ترین فیلم سال 2007 شود.
پیام اصلی این فیلم هالیوودی این است:
دنیای کنونی ما از خشونت و سنگدلی لبریز شده و دیگر جایی برای آدم های مهربان ، خوش قلب و فداکار نیست. به عبارت دیگر پیرانی که زندگی شان مملو از خاطرات خوب روزهای مهربانی است دیگر در این دنیا جایگاه و وطنی ندارند!
درباره فیلم:
راستش بر خلاف فیلم های دیگری که در این وبلاگ معرفی شدند، خود من هنوز این فیلم را ندیدم!! البته نه به خاطر موجود نبودن فیلم! اتفاقا فروشنده بنده خدا خیلی هم راجع به فیلم تعریف و تمجدید کرد اما سعی اش به جایی نرسید چون من زیاد اهل فیلم های وسترن نیستم. اما وقتی خلاصه کوتاه فیلم رو که متن اون رو کامل و عیننا از روی مجله راه زندگی تایپ و تو وبلاگ گذاشتم رو خواندم با این که با این سبک فیلم ها زیاد میانه ای ندارم اما شدیدا برای دیدن یک فیلم اسکاری که اتفاقا موضوع جذابی هم دارد مشتاق شدم. در روزهای آینده وقتی فیلم رو تهیه کردم سعی می کنم داستان رو باز تر و کاملتر کنم.
چون هنوز فیلم رو ندیدم نمی تونم نظری هم در باره ش بدم اما اینطور که به نظر می رسه و با توجه به جایزه هایی که برده باید فیلم جالبی باشه که حرفی برای گفتن دارد.
خلاصه ایی که در مجله راه زندگی وجود داره و من از اون استفاده کردم تا حدودی گنگه و مثل فیلم های قبلی که که خودم با دیدن فیلم ، خلاصه اونا رو می نویسم کامل نیست. اما خوب کاچی به از هیچی و بد ندیدم که این فیلم رو هر چند مختصر تو وبلاگ معرفی کنم.
بازیگران و نقشها:
Tommy Lee Jones | Ed Tom Bell |
Javier Bardem | Anton Chigurh |
Josh Brolin | Llewelyn Moss |
Beth Grant | Carla Jean's Mother |
Garret Dillahunt | Wendell |
Woody Harrelson | Carson Wells |
Stephen Root | Man who hires Wells |
Kelly MacDonald | Carla Jean Moss |
Jason Douglas (III) | Cabbie at Motel |
Kit Gwin | Sheriff Bell's Secretary |
Tess Harper | Loretta Bell |
Zach Hopkins | Strangled Deputy |
Kathy Lamkin | Desert Aire Manager |
Barry Corbin | Ellis |
Rodger Boyce (II) | El Paso Sheriff |
Ana Reeder | Poolside Woman |
Gene Jones | Gas Station Proprietor |
Myk Watford (II) | "Managerial" Victim |
Boots Southerland | "Managerial" Victim |
Margaret Bowman | Del Rio Motel Clerk |
Thomas Kopache | Boot Salesman |
Doris V. Hargrave | Waitress |
Rutherford Cravens (II) | Gun Store Clerk |
Matthew Posey | Sporting Goods Clerk |
Marc Miles (II) | Hotel Eagle Clerk |
Luce Rains | Pickup Driver |
Chris Warner | Flatbed Driver |
Brandon Smith | INS Official |
Richard Jackson (II) | Chicken Farmer |
Josh Blaylock | Boy on Bike |
Caleb Jones | Boy on Bike |
Dorsey Ray | Odessa Cabbie |
Angel H. Alvarado Jr | Norteño Band |
David A. Gomez | Norteño Band |
Milton Hernandez | Norteño Band |
John Mancha | Norteño Band |
|